این روزها
سلام دختر خوشگل خودم
خوشگل مادر یه روز عصر که من و تو بابا کنار هم نشسته بودیم رفتی تو اتاق و اومدی و این عینک رو زدی بودی من این قدر خندم گرفته بود
قربونت بشم من
لباسی رو که از تهران برات خریدم خیلی دوست داشتی عزیزم این هم یه عکس قشنگ از گلم
کلا از لباسایی که دامن داره و جینگوله خیلی خوشت میاد دوست داری همیشه و در همه حال بپوشیشون
خیلی وقتا هم لباسای مامانو مپوشی .مثلا این هم یه نمونه اش
پنج شنبه هفته پیش با بابا جون و تو با هم رفتیم نمایشگاه کودک و نوجوان خیلی خیلی برات جالب بود وقتی
می خواستیم وارد بشیم گفتی مامان بلیطو بده به من بدهم مثل ادم بزرگا خودت بلیطو دادی
وارد نمایشگاه که شدیم دیگه نمی تونستی خودتو کنترل کنی هی دست من و بابا رو میکشیدی که
بریم با وسیله بازیا بازی کنم بریم دیگههههه
از نمایشگاه برات خمیر بازی سیدی خانم توت فرنگی و یک دایره المعارف خریدی
حتما دفعه بعد ازتو کتابت یه عکس میگذارم . اخه تو عاشق کتاب خوندنی عسلم