روزهای پایانی تابستان 92
عشق مادر تو روزهای آخر تابستون تصمیم گرفتیم دو روزی رو بریم مسافرت و یه حال هوایی عوض کنیم
این شد که رفتیم باغ بهادران .خوشبختانه این دفعه دایی جونم هم اصفهان بود و با ما همراه شد
خب بریم سراغ عکسااا
تمام مدت دلت می خواست بری توی آب .من هم نگران بودم سرما نخوری اخه خیلی آب سرد بود
پسرخاله مامان واست یه خرچنگ از آب گرفته بود وتو خیلی ذوق میکردی میگفتی مامان مامان خرچنگگ
دخترم عاشق رقصیدنه تو مسافرت هم دست از سر رقصیدن بر نمی داره قربونش برم
این دفعه تو مسافرت بسیار مستقل عمل میکردی ومن بسیار خوشحال بودم که گل دخترم بزرگ شده
با همه ارتباط برقرا میکردی وبسیار خوشحال بودی عزیز دلم
یه روز عصر جمعه همراه بابا محسن رفتیم شهربازی و برای اولین بار با بابایی سوار ماشین
شهربازی شدی اونقدر ذوق کردی که حد واندازه نداشت
خیلی عکست جالب شده انگاری داری با اردکه حرف میزنی
یکی از روزهایی که من مثل همیشه داشتم آشپزی میکردم اومدی پیشم نشستی و شروع کردی
به نقاشی کردن با آبرنگ بعد که نقاشیت تموم شد به من نشونش دادی و گفتی مامان
این قشنگترین نقاش جهانه .من هم موافقم گل دخترم این قشنگترین نقاشی جهانه