عروسییییییی
سلام عشقم
هفته پیش همراه بابایی و مامان پروین و بابا حسین رفتیم تهران
جمعه بعد از ظهر عروسی دختر عموم دعوت بودیم ما هم پنج شنبه بعد از ظهر راه افتادیم
خیلی خوب بودی توی راه اصلا اذیت نکردی .همش ازم میپرسیدی مامان کی میرسیم خونه دایی
من دلم واسه دایی تنگ شده
شب رسیدیم خونه دایی تو هم کلی خوشحال شدی که دایی رو دیدی
فردا صبح بعد از صبحانه بردمت حموم .بعد هم من رفتم آرایشگاه تو هم پیش بابایی موندی
عاشق ماشین جدید دایی شده بودی میگفتی دایی با سیکس تری (X3)بریم
عمو وعمه مامان اومده بودند خونه دایی و تو هم خیلی خوب برخورد کردی اصلا خجالت نکشیدی کلی
تو دلم ذوقت رو کردم .
بعد ازظهر که من ازارایشگاه برگشتم گفتی مامان خوشگل شدی اما چرا منو نبردی من خوشگل نیستم
نمیام عروسی
عصر همه دسته جمعی راه افتادیم بریم عروسی .توی راه همش با عمه زهره حرف زدی و بازی کردی
عروسی توی باغ بود برا همین واسه تو عالی بود چون میتونستی کلی بازی کنی
3تا بچه مثل خودت شیطون تو عروسی بودن .سریع باهاشون دوست شدی وهمش میرفتین پیش سفره
عقد تا بتونین عروس رو ببینین
گل مادر اصلا نمی ایستادی تا ازت عکس بگیرم .یه سری عکسای تو یه گوشی منو پاک کردی
خوشبختانه دایی ازت کلی عکس گرفته .
کلی قر دادی و رقصیدی عاشقتم که این قدر خوشگل میرقصی مگه میومدی بشینی تا آخر شب
رقصیدی
همیشه شاد باشی دخترم