رومینا رومینا ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات کودکی رومینا

عروسییییییی

1392/5/21 22:14
نویسنده : مامان رومینا
358 بازدید
اشتراک گذاری

سلام عشقم 

هفته پیش همراه بابایی و مامان پروین و بابا حسین رفتیم تهران 

جمعه بعد از ظهر عروسی دختر عموم دعوت بودیم ما هم پنج شنبه بعد از ظهر راه افتادیم 

خیلی خوب بودی توی راه اصلا اذیت نکردی .همش ازم میپرسیدی مامان کی میرسیم خونه دایی 

من دلم واسه دایی تنگ شده 

شب رسیدیم خونه دایی تو هم کلی خوشحال شدی که دایی رو دیدی نیشخند

فردا صبح بعد از صبحانه بردمت حموم .بعد هم من رفتم آرایشگاه تو هم پیش بابایی موندی 

عاشق ماشین جدید دایی شده بودی میگفتی دایی با سیکس تری (X3)بریم چشمک

عمو وعمه مامان اومده بودند خونه دایی و تو هم خیلی خوب برخورد کردی اصلا خجالت نکشیدی کلی

تو دلم ذوقت رو کردم . 

بعد ازظهر که من ازارایشگاه برگشتم گفتی مامان خوشگل شدی اما چرا منو نبردی من خوشگل نیستم 

نمیام عروسی گریه

عصر همه دسته جمعی راه افتادیم بریم عروسی .توی راه  همش با عمه زهره حرف زدی و بازی کردی 

عروسی توی باغ بود برا همین واسه تو عالی بود چون میتونستی کلی بازی کنی 

3تا بچه مثل خودت شیطون تو عروسی بودن .سریع باهاشون دوست شدی وهمش میرفتین پیش سفره 

عقد تا بتونین عروس رو ببینین 

گل مادر اصلا نمی ایستادی تا ازت عکس بگیرم .یه سری عکسای تو یه گوشی منو پاک کردی عصبانی

خوشبختانه دایی ازت کلی عکس گرفته . 

 

کلی قر دادی و رقصیدی عاشقتم که این  قدر خوشگل میرقصی مگه میومدی بشینی تا آخر شب 

رقصیدی ماچ

همیشه شاد باشی دخترم 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

صبا مامان نیوشا
21 مرداد 92 23:40
وای خوشکل خاله رو ببین چه شیک کرده.... همیشه به شادی باشین
ریحانه
23 مرداد 92 10:19
سلام‏ ‏رومینا‏ ‏جون‏ ‏..از‏ ‏اشنایی‏ ‏با‏‏ ‏شما‏ ‏خیلی‏ ‏خوشوقتم‏ ‏..انشالله‏ ‏همیشه‏ ‏در‏ ‏کنار‏ ‏مامان‏ ‏و‏ ‏بابای‏ ‏مهربونت‏ ‏شاد‏ ‏و‏ ‏سلامت‏ ‏باشی و‏ ‏همیشه‏ ‏به‏ ‏جشن‏ ‏و‏ ‏شادی‏ ‏..‏ ‏فکر‏ ‏کنم‏ ‏شما‏ ‏از‏ ‏عروس‏ ‏هم‏ ‏عر‏ ‏وس‏ ‏تر‏ ‏بودی