رومینا رومینا ، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره

خاطرات کودکی رومینا

مسافرت به تهران

مامانی این هفته با خاله جون رفته بودیم تهران پیش دایی بهروز  خیلی خوشحال بودی که میرفتی تهران .توی راه که میرفتیم خیلی نق زدی و ناراحتی میکردی.همش می گفتی مامان پس کی میرسیم  شب که رسیدییم تهران متاسفانه داییت مریض شده بود و نمی تونستی بری بغلش    همش دلت می خواست با نیوشا بازی کنی خیلی وقتا با هم خوب خوب بودی خیلی وقتا هم ...... دنیای بچه ها  دنیای جالبیه            عصر روز سه  شنبه با ماشین دایی رفتییم یه دوری بزنیم تو هم دائم می گفتی سکوت قلبمو می خواهم (اهنگ سکوت قلب از محس یگانه )عاشق این اهنگی وباهاش زمزمه می کنی    از...
21 تير 1392

اولین جلسه کلاس باله

سلام مامان جون امروز اولین جلسه ای که می خواستی بری کلاس باله  همش از من میپرسیدی پس کی کلاسم شروع میشه بریم دیگه  این هم عکس دخترم قبل کلاس    با تاکسی با هم رفتیم کلاس یه کم معطل شدیم تا خاله اومد  خاله اومد و همه بچه ها رو صدا کرد برن تو کلاس اما تو گفتی من تنها نمی رم مامان تو هم بیا من هم باهات اومدم سر کلاس این هم عکست که قبل از اومدن مربی گرفتم    همیشه تو حسی مامانی عزیزم برات سفارش دادم کفش باله آوردن                          ...
1 تير 1392

خرید با رومینا

سلام مامان  ذیروز همراه با تو و بابا محسن و مامان پروین وباباحسین رفتیم بال هایپر خرید  با هم تصمیم گرفتیم که با پول های قلکت خرید کنی    به مامان قول دادی که میای فروشگاه نق نق نکنی و نگی من اینو میخوام اونو میخوام  اما به محض رسیدنمون به فروشگاه شروع کردیییییی مامان من اسباب بازی می خواهم مامان اسباب بازی و هی تکرار میکردی  این عکس دختری هنگام خرید    مامان جونی عاشق اینی که بشینی توی این چرخ های خرید از بچگی هم دوست داشتی    و این هم رومینا در قسمت اسباب بازی     هر اسباب بازی که میدیدی میگذاشتی تو سبد خریدت و می گفتی مامان من اینو بخرم&n...
1 تير 1392